دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)
دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)

11.

خانه قداست دارد. همه جایش. در و دیوارش . پنجره هایش. مبلمان و وسیله هایش . پرده هایش . اشپزخانه اش . حتا دست شویی و حمامش!

خانه باید خانه باشد. خانه ای خانه است که از در و دیوار و سقف و کفش عشق ببارد. امید ببارد.

خانه محل امن و آرامش است. خانه می تواند زیباترین نقطه جهان برای من باشد. آنقدر زیبا که راه بروم و قربان صدقه ش بروم و لذت ببرم. از تک تک نفس هایی که در آن خانه می کشم لذت ببرم...

خانه باید گرم باشد. نه که دمایش از نظر سلسیوس بالا باشد ها. باید گرمی و عشق داشته باشد. آنقدر گرم که نتوانی دل بکنی. آنقدر گرم که تمام مسیر ها را به عشق خانه ات طی کنی . آنقدر گرم که به محض باز کردن درش , تمام خستگی هایت همان پشت در جا بماند.

خانه عشق می خواهد. عشق..

عشق نباشد . هیچ چیزی نداری. باور کن! هیچ چیز..

من با عشق ظرف ها رو می شویم و خشکشان می کنم. با ظرف هایم حرف می زنم. حسابی لوسشان کرده ام.

زمانی که میوه ها را درون سینک پر از آب می ریزم و صدای شالاپ شولوپشان به هوا میرود , از شنیدن صدای آبشار برایم دل نشین تر و خواستنی تر است... به شیطنت میوه هایی که به خانه ام آمده اند , می خندم.. بلند.. خیلی بلند!

آشپزی کردن برای پادشاه سرزمینم , برایم مانند پرواز با پاراگلایدر , جذاب است. حس اینکه قرار است چه کسی دست پختم را بخورد , به وجدم می آورد.. با تمام مواد اولیه غذا , حرف می زنم, آنها را هم لوس می کنم و عشقم به نفس جان , بهترین چاشنی غذاهایم می شود.

میز کار را می گذارم جلویم و تق تق تق و با مهارتی که هر روز بیشتر از دیروز در به دست آوردنش تلاش کرده ام , به تکه تکه کردن سبزیجات می پردازم.. اومممم

یکی دیگر از قشنگ ترین سکانس های آشپزی , باز کردن در قابلمه و بو کشیدن غذایی است که با همه وجودم درستش کرده ام .

با دستمال نمدار تمیز و سفید رنگم , سراغ تک تک وسیله های خانه ام میروم و نوازششان می کنم. باید قدردان زیبایی و گرمایی که به خانه ام بخشیده اند , باشم. چه لذتی دارد وقتی کمر راست می کنی , وسط خانه می ایستی و سر می چرخانی و می بینی همه چیز حسابی تمیز و نونوار شده و برق می زند. برق تمیزی , برق عشق , برق قدردانی وسیله ها از تو.

خانه باید بوی اهالی اش را بدهد. بوی لیموی تازه. بوی سیب سبز . بوی جنگل . بوی قهوه . بوی عود!

خانه باید ردی از اهالی اش داشته باشد. عکس بزرگی که روی بزرگ ترین دیوار خانه نصب شده , کار من باشد. چوب هایی که ماهرانه و با عشق , روی دیوار پشت تلویزیون نصب شده , کار تو... آن یکی میز هم پر باشد از عکس های ریز و درشتمان که لحظه های زیبایمان را قاب گرفته اند.

خانه باید بوی اهالی اش را بدهد.. اهالی اش! بوی من. بوی تو...

 

نظرات 2 + ارسال نظر

چقدر این حس ها رو دوست دارم. چقدر حست لطیف بود. چه حس قشنگی داری. چقدر لذت بردم اینجا رو خوندم.

خدا رو شکر عزیز دلم

فرهاد 1394/06/17 ساعت 23:18

خانه باید بوی اهالی اش را بدهد
این میشه اسم کتابی که قراره برات چاپ کنم
خیلی قشنگ بود متنی که نوشتی
واقعا شاهکاره
اصلا ازت بعید بود
ولی خدایی دست به هر چی میزنی انگار ۱۰ ساله که تو این کاری
بهت افتخار میکنم ستاره من
فقط کافیه اینجا ۴۰تا متن خوشگل دیگه بنویسی
بعد کتابشو بهت تحویل میدم
بوی من بوی تو
عاشقتم
عاشق

واییییی، مرررررسی، مررررررسی...
تو که کنارم باشی، همه چی دارم، همه چیییییی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.