دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)
دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)

38.دختردایی

یک جا برای نشستن باز میشود, می نشینم. پلک هایم عجیب سنگین شده اند. تا ساعت 3 صبح به اصرار خواهرجانک فیلم "خاطرات یک گیشا" را دیدیم! تحمل صدای فروشنده های دست فروش داخل مترو واقعا برایم غیرقابل تحمل میشود. دوست داشتم می توانستم دستمال توی دستم را فرو کنم توی حلقشان که انقدر بالا سر من داد و هوار نکنند.. خواهرجانک نشسته روبرویم و کنارش.. کنارش؟!!! 

یک دفعه بند دلم پاره میشود. کنارش دختری نشسته که در نگاه اول حس کردم دختر دایی مان است. ولی خب او نیست. خانه آنها شهرستان است و نزدیک به هفت ساعت هم از تهران فاصله دارد. علاوه بر همه این ها , این اواخر روابط بین خاله ها و دایی کوچیک با دایی بزرگم تیر و تار شده و حتی برای نامزدی خواهرجانک هم نیامدند.حتی زنگ هم نزدند که نمی آیند! با یک اس ام اس خشک و خالی اعلام داشتند که نمی توانند در این مراسم حضور داشته باشند. چقدر هم مامان جانم ناراحت شد و غصه خورد که حتی زحمت یک تلفن را هم به خودشون نداده اند. روی مخ ترین قسمت ماجرا این جاست که مقصر اصلی همان دایی بزرگه است که خودش را حسابی جیبوتی کرده(این کلمه جبیوتی , جدیدا و به طرز کاملا ناخودآگاهی , جای یک سری از فحش های من را که با "چ" شروع می شد,اشغال کرده است :)) )و فکر می کند که تمام اموال خدابیامرز بابابزرگم باید مال او باشد و خودش بالا بکشد و بخورد و نوش جان کند. بعد بقیه خواهر و برادرهایش هم خفه شوند و نگویند بالا چشمت ابرو! مگر میشود اخر؟ مقصر نباشد و همه خواهر و برادرهایش برعلیه ش باشند؟ ولی من دلم برای دختر دایی ام حسابی تنگ شد. خصوصا با دیدن آن دختر که حسابی هم شبیه ش بود. نگاه که می کرد. اخم که می کرد. می خندید یا حرف که میزد, تماما من را یاد دختردایی جانم می انداخت. متاسفانه نمی دانم چرا او هم خودش را جیبوتی کرده!!!! 

ولی دل من حسابی برایش پر کشید..

این دختردایی ام که تا همین دو سال پیش تنها دختردایی هم بود , همه اش 11 ماه از من بزرگتر است و تمام دوران کودکیمان را با هم گذرانده ایم.. حتی یک برگه دارم که در آن پیمان خواهری هم بسته ایم:)) جانمان برای هم در میرفت . تا اینکه او بزرگتر شد و کم کم از فامیل پدری اش فاصله گرفت! این تغییر رفتارش برای من غیرقابل فهم بود ولی خب معدود زن دایی هایی در دنیا وجود دارند که بچه هایشان را از فامیل پدریشان بیزار نکنند..

خاله ها و مامان من که می شوند عمه های این دختردایی جان , در تمامی مراسمات نامزدی و عروسی و قبول ازدانشگاه و خلاصه تمام مراحل مهم زندگی اش , خودشان رو به معنای واقعی کلمه قطعه قطعه کرده اند تا اب توی دل این دختردایی جانمان تکان نخورد. مدام هم قربان صدقه اش می روند و روی چشمشان می گذارند. اخر تا همین دوسال پیش , یک دختر برادر که بیشتر نداشتند. کارهایی که حتی یک دهمش را خاله هایش برایش انجام نداده اند. محبتی که خاله هایش یک صدمش را هم ندارند!!!! ولی رسم روزگاراست دیگر...

من دلم می خواهدش! خیلی...

تمام وقت زل زده بودم توی صورتش و اصلا هم نگران نبودم که ببیند:))

نظرات 12 + ارسال نظر

همیشه هر روز با خودت بگو،
من عاشق تینااام...من عااااشق تینام
افرین دخدر خوب و نازنین فرشته روی زمین به پا یهو نخوری زمین...


کسافد خودتی ابندفههههه....
اون ماجرا رو هم اولاشو نفهمیدم که دقیقا چیت میشه ولی وسطاش مردم از خنده
قشنگ تعریع کن خو

تو بگی نگی من هر روز دارم تکرارش می کنم که اینقدر دوستت دارم الان دیوووونه

اون اولاش مهم نیست
مهم همینه که از خنده بمیری که مردی دیگه

فاطمه 1394/11/08 ساعت 10:01

چه خبر از باشگاه خانم مربی؟

امتحانش رو دادم خانومی
حالا مونده تا مربی بشم:))

هم راز 1394/11/07 ساعت 17:08

سلام آنی جان خوبی؟خوشی؟

اره عزیز دلم...
خوبم. یه کمی سرم شلوغ بود

عههههه یعنی کامنت من دوباره ثبت نشده
کلی برات نوشته بودم

ثبت شده عزیز دلم. من نبودم

جلبک خاتون 1394/11/06 ساعت 19:34

عمو فرهاد خوبه؟

عاقو یه چی بگم نمیزنی؟عمو فرهادو بیشتر از تو دوس میدارم :)))
چون میبینم بدبخت چه قد سختی میکشه با تو

ایندفه قبول دارم که کسافد خودمم

عمو فرهاد کلا یک موجود ماه و نازنینیه که همه دوستش دارن

کسافدم خودتی دقیقا

من مامانم عشاق عممهبا اینکه ما هم بخاطر دوری سالی یکی دوبار کلا نمیبینیم فامیل پدری را ! ولی عشقشون دو طرفست
ولی از طرف دختردایی هام و نوع برخورد مامانم که مثل مامان توست و برخورد اونها که مثل دختردایی توست ، حست را درک میکنم

ای جانم
چه مامان و عمه ماهی داری شما :×

سلاااااااااام
صبحتون به طراوت نیلوفر و اقاقیا
صبحتون به رویای پرواز پرستوها
و روزتون مالامال ار آرزوهای دست یافتنی

منم یه دختر عمو داشتم که تمام دوران کودکی رو باهاش بودم اما از وقتی ازدواج کرد از هم دور شدیم من تو یه شهر اونم تو یه شهر دیگه
تا اینکه دیشب تو واتس آپ دیدم یه ناشناس برام پیغام گذاشته . دیدم داره از خاطرات کودکی میگه با نشونه هایی که داد فهمیدم دختر عمومه . اینقدر شوکه شده بودم که نمیدونستم چی بگم اما خیلییییییییی خوشحال شدم که باهاش حرف زدم
کاشکی هیچ وقت این ارتباطات قطع نمیشد

به به به به سلااااااام
چه کامنت پرانرژی عزیز دلمممم
وای ببین من عین این حرکت و با دوست دوران بچگی م زدم. بعد ده سال شماره شو گیر اوردم و همش نشونه دادم تا خودش گفتم آاااااانی تویییییییییییییییییی
خیلی هیجان انگیز بود..
کلی هم اشک ریختم در حین نشونه دادن:))

هم راز 1394/11/05 ساعت 20:17

آدم در عرض یک روز هم ممکنه عوض بشه !!!...دیگه توقع داری بعععد اینهمه مدت عوض نشده باشه...!
و البته یه چیزم بگما ممکنههههه چون یه مدت دور بودید یکم داره قیافه میگیره...یکم که حرف بزنید باز میشه همون ادم صمیمی قبل

این همه مدت نبوده اخه عزیز دلم
سالی دو سه بار می بینمش
امسالم که اقاجونم فوت شد، شص بار دیدمش وحتا یک هفته توی یه خونه بودیم هممون...
از بعد دعوای مامان و باباهامون دگ کلا عوض شده!

عزیزممممم ... ایشالا یکدفعه ببینیش از حالت جیبوتی در بیاد ... دوباره باهم مثل قبل باشین

گمون نکم دگ
عزیز دلمی

فاطمه 1394/11/05 ساعت 10:57

همیشه رابطه بچه ها وابسته به مادرهاست. معمولا هم مادرها تمایل بیشتری به خانواده خودشون دارند نه؟!

اره خب ولی زیراب الکی زدن خیلی نامردیه
خداییش مامان یک بارم پشت سر عمه م حرف نزده

جلبک خاتون 1394/11/05 ساعت 02:12



منو بیشتر دوس داری یا دختر دایی تو؟

حسود قیافته

وای تینااااا
معلومه تو رووو
اون خودشو جیبوتی کرده باو
دوسچ ندارم دگ

هم راز 1394/11/04 ساعت 23:36

آخی آنی.... :(
تونستم حستو درک.کنم عزیزم....چون تجربه اش رو داشتم ؛ هم از نوع دختر عمه و.هم از نوع دخترخاله !
آخر سرهم وقتی هر دوتاشونو بعد سالها دلتنگی دیدم (بصورت جدا ها)یک شب تا صبح بیدار موندیم و تمام سالها و.اتفاقات رو بصورت ام پی فور تقدیم هم کردیم...
ایشالا ببینیش و باز هم مثل سالهای کودکی باهم جور بشید...

بعید میدونم اینطوری بشه و بشیم مث بچگی ها
خیلی عوض شده
نمی دونم چرا ولی خیلی عوض شده...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.