دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)
دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)

8.

امان از دست بی برنامگی..

حس این روزهایم هیچ وقت از یادم نمی رود! درست است که همچین حس خوبی هم نیست ولی خب سخت است. دوری از کسی که پاره ای از وجودم شده سخت است و تحمل این دوری , مانند زجرکش کردنم می ماند! یک روز هم که با کلی مصیبت و التماس می پیچانیم و بیرون می رویم و خوش می گذرانیم , فردایش می شوم مثل امروز! که نا ندارم! همه ش بی قرارم! دلتنگم! دلم سرجایش ارام و قرار نمی گیرد که نمی گیرد! همش وول می خورد و دلبرش را می خواهد .. همه ش تصویر و خاطرات دیروز از ذهنم عبور می کند و باعث می شود حس کنم باید کنارم باشد! باید باشد تا بتوانم به چشم به هم زدنی در آغوشش باشم..

بعد فکر کن چشم باز می کنم و می بینم منم و من! تنها.. دلتنگ..

بی برنامه هم که شده ام اساسی!

این حس آدم بی خود بودن دارد حسابی اذیتم می کند. انگار که به درد هیچ کاری نخورم. وقتی بی برنامه می شوم این احساسات منفی هم به من هجوم اورده و انگار بیخ گلویم را می چسبند و می خواهند خفه ام کنند. اما زهی خیال باطل! من که از آن بیدها نیستم که به این بادها بلرزم! چنارم! چناااار.. سر بزن گاه شوتشان می کنم به گوشه تاریک کاینات و بلند می شوم و گرد و خاکم را می تکانم . آبی به دست و صورتم می زنم و حسابی سرزنده می شوم! آستین هایم را بالا می زنم و شروع می کنم!

مثل همین الان که شروع کردم!

یعنی همین که این جمله رو نوشتم , همت کردم و رفتم آن جوشانده ی تلخ را گذاشتم روی شعله تا بجوشد و بعد از نوشتنم میلش کنم . 

کلی کار دیگر هم باید انجام بدهم که هنوز معلقشان کرده ام! چرا؟! معلوم است دیگر.. بهانه! ایرانی ها را بگذاری تا خود صبح برایت بهانه می آورند برای انجام ندادن کارهایشان. من هم که یک ایرانی اصیل هستم و از این قاعده مستثنی نیستم. ولی عادت بدی است جان شما. باید ترکش کنیم..

یک برنامه اساسی هم لازم دارم. 

بروم بنشینم پای برنامه ریزی ام!

نظرات 1 + ارسال نظر

باید خودتو از توش نجات بدی. منم بارها گرفتارش شدم. اما یه خورده که از این حال دور بشی کم‌کم بهتر میشی :)

عاشق شدن گاهی اعتیاد میاره!

یه اعتیاد شیرین ;)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.