-
عشقت که باشه
1394/11/28 11:53
و من عاشق این آهنگ شدم رفت پی کارش!!!
-
41. M,S
1394/11/13 13:29
دوباره مامان شروع کرده است . تلفن را گرفته دستش , به عمه کوچکم زنگ زده و حسابی دارد ته دلشان را خالی می کند که :"نکنید! بدبخت میشه احمد. نذارید به حرف دلش گوش بده. یه عمر باید مریض داری کنه ها. خودشم ضعف اعصاب میگیره..." عمه ام گویا بغض کرده است ! مامان: "چرا ناراحتی؟ چیزی نشده که ... خدا رو شکر زود...
-
40.
1394/11/12 11:44
هندزفری هایش را می گذارد توی گوشم. قبل از شروع آهنگ , با مهربانی وصف ناپذیری نگاهم می کند و می گوید:"برای تو دانلودش کردم" ویولن سوزناک اولش که نواخته میشود. تمام بدنم سرمیشود.. همان آهنگی ست که من عاشقش هستم! آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن من برای با تو بودن پر عشق و...
-
39.مسکو:))
1394/11/10 15:43
برای اولین بار در عمرم همین دیروز به یک شوی ایرانی رفتم. راستش اگر نرفته اید اصلا نگران نباشید و فکر نکنید که چه چیز خارق العاده ای را از دست داده اید. 7 عدد مدل تپل کوتاه با دماغ های عملی و لب های باد کرده و چشم های لنزی , با میکاپ عروس. خوب البته که این شو یک شوی عروس بود. لحظه اول که وارد سالن شدم. قبل از دیدن...
-
38.دختردایی
1394/11/04 16:38
یک جا برای نشستن باز میشود, می نشینم. پلک هایم عجیب سنگین شده اند. تا ساعت 3 صبح به اصرار خواهرجانک فیلم "خاطرات یک گیشا" را دیدیم! تحمل صدای فروشنده های دست فروش داخل مترو واقعا برایم غیرقابل تحمل میشود. دوست داشتم می توانستم دستمال توی دستم را فرو کنم توی حلقشان که انقدر بالا سر من داد و هوار نکنند.....
-
37.میکروپیگمنتیشن
1394/11/03 13:51
حسابی در حال وارسی کردن چهره ام , به خصوص ابروهایم در آینه ی ماشین هستم. حسابی پر شده اند. مثل دوران دبیرستانم. چه بلاها که به سر ابروهای بخت برگشته ام نیاورده ام. فکر می کنم بیشترین دلیلش محدودیت دوران دبیرستان بود. محدودیت بی خودی که باعث می شد فکر کنم حالا ابرو داشتن چه چیز مهم و کشف نشده ای است که انقدر مصر هستند...
-
36.آهنگ ها گاهی آدم را دیوانه می کنند خب!
1394/11/03 01:03
تصمیم گرفته ام که تمام آهنگ هایی که مثل این آهنگ(که در پست پایین بود) برایم در حد یک دفترچه خاطراتند را آرشیو کنم. همه را هم برای دانلود در وبلاگمان می گذارم... عشقه من ... صدات آرامشه محضه ! عشقه من.. به همه دنیا می ارزه! عشقه من.. به دلم میشینه حرفات! عشقه من.. فوق العادست اون چشمات آروم آروم اومد بارون شدیم عاشق...
-
35.عشق
1394/11/02 21:57
حتی از فکر اینکه فردا قرار است چقدر قشنگ و هیجان انگیز باشد , لبخنده ای به پهنای صورت , نقش می بست روی صورتم. مطمئنا هر کسی من را از دور و بدون اینکه متوجه باشم زیر نظر داشت , به یقین می رسید که دیوانه شده ام. آن هم من که این اواخر مامان چپ و راست می پرسد:"خوبی تو؟ حس می کنم ناراحتی! چرا تو همی؟"و از این...
-
34.خاطرات یک گیشا
1394/11/02 00:05
به پیشنهاد یک دوست خوب که اگر اینجا را بخواند حتما متوجه میشود که منظورم خود اوست, کتاب "خاطرات یک گیشا" را خواندم. و خیلی زیاد خوشحالم که این رمان بسیار جذاب به من معرفی شد و وقتم را صرف خواندنش کردم. مطمئن هستم که اگر هر کدام از شما به سراغش بروید , مثل من آنچنان مجذوبش می شوید که یک شبه 650 صفحه اش را می...
-
33.مربی خوبی میشوم :)
1394/10/30 14:44
چند روز بود طبق ثبت نامی که کرده بودم و برنامه که داده بودند , در کلاس های تئوری مربیگری درجه 3 شرکت کردم . چهار روز پشت سر هم از ساعت 8 و نیم صبح تا 2 ظهر! 11 درس را قرار بود در این چهار روز 5 و نیم ساعته یادمان بدهند!!! هر چقدر فکر می کردم با عقلم جور در نمی آمد که چطور می تواند ممکن باشد عایا؟؟؟ ولی خیلی راحت ممکنش...
-
32.اولین بوسه
1394/10/30 00:36
هنوز وقت داشتم می توانستم بیرون باشم. هنوز فرصت داشتم که کنارش باشم. وقتی به ساعت اشاره کرد و گفت:"دیرت نشه؟" گفتم :"نه من تا 9 وقت دارم" لبخند زد و با هیجان نگاهم کرد:"ینی دوست داری بیشتر پیشم باشی؟" چه خوب که انقدر زود می گیرد. از همان معدود مردهایی ست که حرف های نگفته ات را از پس...
-
31.دست های منو ول نکن که تعادل ندارم
1394/10/29 17:55
شبیه کسی شده ام که لبه جدول راه می رود و تعادلش به یک فوت بند است. با کوچکترین حرفی یا واکنشی یا اتفاقی , فرو می ریزم . همه تعادلم بهم می ریزد. آرامشم را از دست میدهم. عصبی و پرخاشگر میشوم و یا احساساتم جریحه دار میشود و بغض پیله می کند به گلویم. دست آخر هم برای آرام کردن خود به دوش حمام و صدای آب پناه می برم. از لحظه...
-
30.اینجا جنگل است؟
1394/10/28 18:23
از جلوی برج های نیمه کاره ی مثلثی شکل عبور می کنیم. نگاهم خشک می شود روی پنجره هایش و خانه های خالی از سکنه اش. دلم خیلی میگیرد. این برج های نیمه کاره الان نزدیک به ده سال است که همین شکلی مانده اند. دلم برای کسانی که این خانه ها را پیش خرید کرده اند یا در این پروژه سرمایه گذاری کرده اند کباب میشود. خانواده هایی که...
-
نام وبلاگ
1394/10/27 18:58
دوست دارم یک اسم خاص و ویژه برای وبلاگم بگذارم. چند روز است که فکرم را درگیر کرده است پیشنهادی دارید آیا؟
-
پست های خیانت
1394/10/27 18:52
پست های با عنوان خیانت را اصلا دوست نداشتم بنویسمشان ولی برای اینکه ابهامات خوانندگان وبم را از بین ببرم نوشتمشان اصلا هم دوست نداشتم رمز بنویسمشان ولی خب نمی شد. خلاصه که رمز بخواهید میدهم ادامه هم نمی دهمش. روزهای سخت و مزخرفی را به یادم میاورد که ترجیح میدهم یادآوری نشود. زندگی اکنونم را با تمام مشکلاتی که دارم و...
-
29.خیانت(5)
1394/10/27 17:42
-
28.ثانیه های دوست داشتنی
1394/10/26 19:39
ساعت 6:45 دقیقه صبح است . اس ام اس داده است که بیا سمت جیگرکی! سریع مسیرم را که دقیقا برعکس مسیر جیگرکی بود عوض می کنم و به سمت سر کوچه می روم. چشمم دنبال ماشینش می گردد. یک دفعه سایه ی مردی که می پرستمش را پشت فرمان ماشین می بینم. قدم های تند تر میشود تا به ماشین برسم. می رود یک ظرف حلیم می گیرد برای صبحانه مان. بعد...
-
27.خیانت(4)
1394/10/26 18:31
-
26.
1394/10/25 22:20
بعضی از خیابان های این شهر شلوغ هستند که بخش عظیمی از خاطرات من را تشکیل می دهند. خیابان هایی که با دیدنشان , انگار قلبم قصد می کند که بایستد و دیگر نتپد!! تک تک درخت هایش, پیاده روئش , مغازه هایش, کافه اش, رستورانش, دختر بچه دست فروشش آن بازار آن طرف خیابان! فروشگاه کوچولویش, آن دفتر ته کوچه اش!!!!!! که تلخ ترین و...
-
25.خیانت(3)
1394/10/23 23:06
-
24. ریتم زندگی
1394/10/23 13:20
یک ویدئو برایم در تلگرام فرستاده , لحظه چاپ شدن مجله مان است. انقدر ذوق می کنم که حد ندارد. هیچ وقت دیدن فیلم یک چاپخانه , و مجله هایی که از زیر دست گاهها رد می شوند و روی نوارهای نقاله این طرف و آن طرف می روند , انقدر برایم جذاب نبود.. ریتم ثابتی که صدای دستگاهها ایجاد کرده بودند برای من صدای زندگی بود. مثل صدای قلب....
-
23.خیانت(2)
1394/10/22 21:09
-
22.خیانت
1394/10/22 15:01
-
21. فقط برویم! باشه؟!
1394/10/22 00:47
هندزفری هایم را توی گوشم می کنم و آهنگ غمگین و آرام می گذارم. خیلی وقت است که آهنگ غمگین گوش نداده ام. انگار مغزم توانایی اش را نداشت. ترانه غمگین , می توانست به راحتی و در کمتر از چند دقیقه , من را از پا دربیاورد... دیگر اختیار اشک هایم از دستم خارج می شد. نمی کشیدم! اما حالا انگار تمام سلول هایم این اهنگ های آرام و...
-
20.اعصاب نمی گذارند بماند که
1394/10/20 18:52
خیلی بد است که جدیدنها خیلی زود عصبی می شوم! پروسه عصبی شدنم هم به این گونه است که چشمانم سیاهی می رود. دستانم لرزش خفیفی پیدا می کند و اگر خیلی عصبانیتم اوج بگیرد , گریه ام میگیرد! از آن گریه هایی که انگار اشک هایم با حرص از حدقه چشمانم بیرون میزند. بابا هم که گاهی بدجور روی اعصاب من پیاده روی می کند. هر فیلمی که...
-
19.پیکاسو کوچولو
1394/10/18 13:40
بچه که بودم عاشق دفتر نقاشی و مداد رنگی و آبرنگ بودم! تمام مداد رنگی هایم را دوست داشتم ولی ارادت خاصی به رنگ زرد و کشیدن خورشید داشتم. البته این علاقه وافر , همیشه کار دستم میداد! همین که خیلی دوستش داشتم, باعث می شد که از جعبه مداد رنگی بیرون بیاورمش و مدام با خودم بچرخانمش و عاقبت هم گمش کنم! بعد از گم کردن مداد...
-
18.اولین و آخرین عشق!
1394/10/16 21:24
نفس هایش برای من صدای زندگی ست... گاهی دوست دارم فقط سکوت کنم و گوش بدهم تا صدای نفس هایش را بشنوم! این صدای نفس های کسی است که نفس من است.. آهنگ جدید گروه 7 یا همان سون باند را گوش داده اید؟ وای خدای من! فوق العاده است.. حس می کنم شاعرش قصه زندگی ما را خوانده است و بعد شعر این ترانه زیبا را سروده است. برایش فرستادم!...
-
17.
1394/10/16 11:45
حسابی عجله داشتم! قرارمان ساعت چهار بود ولی به خاطر کاری که برایم پیش آمد , شد ساعت پنج! حسابی کلافه و عصبی شده بودم. اینکه دیر سر قرار برسم یا کسی دیر سر قرار برسد به یک اندازه عصبی و کلافه ام می کند. هر چه تلاش می کردم خونسردی خودم را حفظ کنم , نمی شد که نمی شد. آن هم برای بار اول! چه بد! گفته بودم تصادف شده و در...
-
16.
1394/10/14 14:19
بعضی از آرزوها هستند که حسابی درگیرت می کنند. آنقدر که هر چه تلاش می کنی تا فراموشش کنی یا نادیده اش بگیری, برایت اساسی خودنمایی می کند! و تمام ناخوداگاهت را درگیر خودش می کند. انقدر که تمام برنامه ها و کارهای روزانه ات را جوری تنظیم می کنی تا به آن خواسته درونی ات برسی! گاهی اوقات خسته می شوم و می گویم: قسمت تو نبوده...
-
15.
1394/10/11 22:11
گاهی مثل همین الان پریشان و سردرگم میشوم! سرریز میشوم از نوشتن ولی دقیقا همان زمانی که قصد نوشتن می کنم , همه چیز از سرم می پرد. زل میزنم به صفحه مانتیور و انگشتانم روی صفحه کیبورد خشک می شود! انگار در افق محو می شوم! دلم که بگیرد , این دیوانه بازی ها و خل بازی ها هم از من سرمیزند! خصوصا که نتوانم کاری را بکنم که دوست...