دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)
دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)

16.

بعضی از آرزوها هستند که حسابی درگیرت می کنند. آنقدر که هر چه تلاش می کنی تا فراموشش کنی یا نادیده اش بگیری, برایت اساسی خودنمایی می کند! و تمام ناخوداگاهت را درگیر خودش می کند. انقدر که تمام برنامه ها و کارهای روزانه ات را جوری تنظیم می کنی تا به آن خواسته درونی ات برسی!

گاهی اوقات خسته می شوم و می گویم: قسمت تو نبوده دختر. تو به هرحال در این کشور به دنیا آمده ای و آرزویی که داری به هیچ عنوان با فرهنگ کشورت سازگار نیست. تازه سازگار هم باشد , با خانواده ات هیچ رقمه سازگار نیست. پس بی خیال شو..

همین که با قطعیت و جدیت به آنی درونم میگویم بی خیال شو , موجی از غم و یاس و ناامیدی به سراغم می آید و به طرز تعجب آوری اشک درون چشمانم حلقه می زند. آنی درونم میگوید: مگر قرار است چند بار زندگی کنی؟ مگر قرار است چند بار برای رسیدن به آرزوهایت تلاش کنی ؟ چرا اینقدر راحت می خواهی جا بزنی؟ 

همین طور که این جملات را پشت سر هم تکرار می کند و اشک من را در می آورد , دستانم شروع به لرزش می کند و یک حس تنفر نسبت به خودم , به سراغم می آید! همین ها می شود که به دقیقه نمی رسد و از تصمیمم پشیمان می شوم و به آنی درونم می گویم: نگران نباش! ما تلاشمان را می کنیم. اصلا حق ماست که به آرزویمان برسیم! 

چرا باید دنیا انقدر مسخره باشد؟ که چون داخل این خانواده و این کشور به دنیا آمده ای , نتوانی آزادانه آرزو کنی؟ ولی کسی که آن طرف مرزها به دنیا آمده به راحتی بتواند آرزو بکند و بدون طی کردن هفت خان رستم, به آرزویش هم برسد؟

اصلا آدم است و آرزوهایش..

آدمی که نتواند آرزو کند, مرده است! زندگی را مرده وار زندگی می کند...همین میشود که چشم باز می کند و می بیند پیر و فرتوت شده و هیچ چیزی جز یک مشت استخوان و پوست و یک عالمه حسرت کارهای نکرده , چیزی برایش نمانده.

من نمی خواهم این طوری پیر شوم. می خواهم وقتی پیر شدم و نوه هایم را دورم جمع کردم , از تلاش های بی وقفه ام بگویم. از آرزوهایی که بهشان رسیده ام بگویم. از لذت وصف ناپذیر لحظه ای که به آرزویت میرسی.. و تشویقشان کنم آزادانه آرزو کنند و دنبال آرزوهایشان را بگیرند. بگویم که زندگی یعنی آرزو!

من آرزوهایم را دوست دارم و برایشان حتی از جان مایه می گذارم. 

من به آنی درونم قول میدهم که او را به آرزویش برسانم!

نظرات 3 + ارسال نظر
آنا 1394/10/15 ساعت 10:45 http://aamiin.blogsky.com

خوب اگرآرزوتون اون طرف محقق می شه چرا از ایران نمی رید؟ این که شدنی هست.

با خانواده ای که من دارم , شدنی نیست!

حتما به اروزهات میرسی آنی. خط قرمز برای همه و اروزهای بزرگ بوده. بزرگان تاریخ و دنیا اروووم نمی شنین. تلاش می کنن و کسب می کنن اروزهایی که اونور خط قرمز ها بوده و سد شکنی می کنن.

ممنون عزیز دلم, ممنووون

با سلام وبتان زیبا بود و مطالب خوبی نوشتید ، موفق باشید .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.