دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)
دنیای  ما..

دنیای ما..

نوشتن را دوست دارم , آنقدر که آرامم می کند! مثل آب روی آتش :)

3.

زمانی که به سن تکلیف رسیدم, شعف و شادمانی مرا کشت دقیقا! آنقدر که خوشحال بودم و عجله داشتم که روسری به سرم کنم و مانتو تنم کنم و... هر چه مامان و بابا اصرار می کردند که تو هنوز بچه ای دختر؟!!! بزرگ تر که بشوی , انقدر سرت می کنی این روسری ها را که خسته می شوی! ولی مگر گوش من بدهکار بود؟! دوست داشتم خانوم شوم و اولین گام در پروسه خانوم بودن در دید من , روسری به سر کردن و مانتو تن کردن بود..

اولین روسری که با اصرار برایم خریدند را یادم نمی رود! ظاهر زیبایی داشت ها ولی به روی من نمیامد! بعد از خرید روسری هم رفتیم خانه عمه جان! آنجا هم که همه از من بزرگتر بودند و خلاصه کلی مسخره م کردند!! ولی من خیلی مصمم روسری ام را  روی سرم نگه داشتم و خطاب به پسرعمه های گرامی ام گفتم که : من بزرگ شده ام و شما نامحرم هستید! اما آن روسری لعنتی به صورت من نمی آمد خب!!! بماند که به روی خودم نمی اوردم و تمام تلاشم را می کردم که تا به خودم بفهمانم که خوب است! روسری خوب است و تو باید سرت کنی...

البته این عادت ِ به خود فهماندن را همین الان هم دارم! عادت خوبی است..

این ها را گفتم تا بگویم از حس وصف ناپذیر جریان باد در لابه لای موهایم..

حسی که مدت ها بود فراموشش کرده بودم! مدت ها بود که موهایم را به جریان باد نسپرده بودم و از رقص موهایم در دست باد لذت نبرده بودم!

اولین بار که این حس زیبا برایم یادآوری شد , در سفرم به یکی از کشورهای همسایه بود!

و دیروز هم در پارک مخصوص بانوان , زمانی که با دوست جانم قدم می زدیم و نیمه بادی می وزید و گیسوان ما را به رقص در می آورد , لذت این احساس را مزمزه کردم..

دوست داشتم به جای نسیم گرم ملایمی که گه گاه می وزید , باد شدیدی وزیدن می گرفت و من با موهای عزیزم , خلاف جهت باد می دویدم و فریاد خوشحالی سر میدادم!

یک همچین حس و انرژی مثبتی را در درونم زنده می کرد..

حیف که خیلی کم و به ندرت تجربه اش می کنم!

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدیا 1394/06/03 ساعت 20:00 http://mahdia.blogsky.com

من هنوز فلسفه ی حجاب را درک نکرده ام یعنی تا الان کسی نشده خوب مرا مجاب کند. البته من در ایران زندگی میکنم بنابراین به قوانین ان احترام می گذارم. ولی شاید اگر خارج از کشور بروم پوششم فرق بکند.

اکثرا زنان سرزمین من، اینگونه اند...

منم جزء کودکان جو زده بودم که الان آرزو دارم کاش میشد حجاب نداشتیم!

میگم جالبه من شما رو با آنا قاطی کردم یعنی اول فک کردم یه نفرید الان اینجا دیدم دو نفرید

:))))
فک کنم همه دخترا این دوران جو زدگی رو داشتن :))))
نه ما دو نفریم، قالبامون یکیه ؛)

منم اینجوری روسری سرم کردم، بعدها چادرش رو به ذوق عشق...و اخر سر با عقل جفتش و گذاشتم کنار...الان خیلی حس بهتری دارم، به همه نوع حجاب...

کار بسیار خوبی کردی ;)

زبله 1394/06/02 ساعت 21:04 http://lee-aad.blogsky.com

بسکه تو گوشمون هی میگفتن خانمی و نجابت به حجابه و اینکه خودتو از نا محرم بپوشونی..منم یادمه برای چادر چه ذوقی داشتم...اما حالا متنفرم..و چقدر حسرت میخورم که چرا طعم خوش بادی که بین موها میوزه رو هیچوقت نچشیدم به حدی که در حیاط خونه هم میترسیدیم کسی مارو ببینه با روسری میرفتیم تو حیاط..یعنی در این حد اوسکولمون کرده بودن..

قوانینی که هیچ وقت نفهمیدمشون متاسفانه :(
وقتی محدودیت مردها رو حریص تر می کنه , اخه چرا زن ها رو انقدر محدود می کنند؟!
چطور توی کشورهای خارجی که از دم بی حجابند , تجاوز و فساد و این حرفا این قدر نیست که توی مملکت های اسلامی و محدود هست؟!

آنا 1394/06/02 ساعت 20:30 http://aamiin.blogsky.com

عجب .. چه ارادتی دارید به حجاب.

ارادت که چه عرض کنم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.